شمال

مسایل مختلف

شمال

مسایل مختلف

اربعین

     کاروانی خسته از راه می رسد کاروانی که دلها شکسته و پاهها آبله بسته و بدنها تازیانه خورده کاروانی که در مجالس مختلف آنان را  برده اند و در هر مجلسی اتفاقی جدید یک بار در مجلسی سر شهید کربلا درون طشتی قرار داده شده است و در آن طرف طشت طشتی دیگر از شراب و چوب خیزران بر لب و دندان کسی که آن لب را پیامبر اسلام بوسه زده بود، در مجلسی دیگر توهین و جسارت به ساحت مقدس اهل بیت امام حسین، کاروانی که در خرابه ای جای گرفته بودند که نیمه های شبش برای زینب یک دنیا گذشته است آن هنگام که دختری صدا می زد بابا بابا بابا و این زینب بود که می بایست کودک را با زبان کودکانه آرام کند حال این کاروان نزدیک کربلاست همان مکانی که همه گمشده ای دارند و خصوصا زینب گمشده هایی دارد چه کسی می تواند این درد را تحمل کند چه کسی باید پاسخگوی این صحنه های تاریخ باشد که دختری همراه زینب از عمه سوال می کند عمه جان به کربلا می رویم؟ تعجب زینب از این جهت است که او سخنی از کربلا نگفته است پس این دختر از کجا فهمیده است که سوال زینب و جواب دختر شنیدنی است دختر در جواب زینب که از کجا فهمیدی به کربلا می رویم؟ دخترک در جواب گفت آخر عمه جان بوی بابا به مشامم می رسد.

شمیم جان فزای کوی بابام مرا اندر مشام جان برآمد   

گمانم کربلا گردیده نزدیک که بوی مشک ناب و عنبر آید

این کاروان که نزدیک کربلا شدند جابر پیرمرد عاشق حسین کنار قبر حسین بود و تقاضای مرگ از خدا می کرد که خدایا بدون حسین زندگی را نمی خواهم صدای زنگ کاروان عطیه را به خود آورد و به دنبال صدا رفت و دید که کاروان اسرا به سرپرستی زینب می آید با عجله آمد و گفت جابر از قبر جدا شو که خواهر حسین زینب آمده است او خیلی حرف برای گفتن دارد و زینب آمد کنار قبر برادرش و  با حسین خود بسیار سخن گفت اما یک جمله زینب خیلی دردناک است و آن اینکه حسین من از دختر سه ساله خود رقیه مپرس که او در خرابه شام کنار سرت جان داد ......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد