صدای گریه نیمه شبهای من او را از خواب بیدار می کرد و آن زمان که از کنار او دور می شدم به دنبال من در حرکت می شد وقتی با تک سرفه من مواجه می شد تمام بندش به لرزه می افتد که ای وای فرزندم بیمار شده است و وقتی خنده های مرا کنار لبانم احساس می کرد اشک شوق و شادی سراپای وجود را فرا می گرفت آری این مادر است که اینگونه با فرزند برخورد می کند مادری که بهشت زیر پای اوست که آن عارف بزرگ فرمود اگر می خواهی بهشت را ببینی مادر را روی سرت قرار بده
بنام نامی دوست
در این ایام نفس گیر که جانها به تنگ آمده است و دلهای همیشه مشتاق به دنبال چه کسی می گردند؟ به هر کجا که سری می زنیم جای خالی کسی را احساس می کنیم و به هر کسی دل می بندیم باز هم ما را دلخوش نمی کند راستی چرا اینگونه است؟ شاید کسی را می طلبد که او را نمی یابد شاید به کسی نیازمند است که او را آرامش دهد از بزرگان سوال می کنند که منتظر که هستیم؟
در جواب می گویند که او خواهد آمد می گوییم کی؟ می گویند روزی که زمینه آمدنش فراهم باشد می گوییم زمینه چگونه محقق خواهد شد؟ گویند آن زمان که برای دیدنش لحظه شماری کنی و آن وقت که برای دیدنش دل در دلت نباشد مانند مسافری که منتظر آمدنش هستی وقتی که تاخیر می کند می پرسی که چرا دیر کرده است؟
دلم پر است و هی بهانه میکند غروب را
خدایا چقدر خستهام چرا نمی شوم رها ؟
نه عابری نه مژدهای نه بوی شعر تازهای
پرنده پر نمی زند در این سکوت کوچهها
بیا و لطف کن ببار آسمان! که تشنهام
تورا به باغچه تو را به گریههای بی صدا
نه در بها دستها نه در مجال یک نگاه
نه در مرور خاطره نه در عبور آشنا
نمیشود خلاصه شد‚ نمیشود خلاصه کرد
دلم حضور عشق را بهانه میکند چرا؟
نگاه پنجره به سوی صبح باز میشود
من و هوای پر زدن بگو کجاست تا ناکجا؟